غروب که برگشتیم خواهر دوستم عاشق دوست دیگرم بود و خواهر من عاشق هیچ کدام نبود و دوستم عاشق خواهرم بود و دوست دیگرم عاشق خواهر دیگرم بود و خواهر او پهلوی من نشسته بود دیگر سوگند یاد کرده بود که عاشق نشود،اما می نمایاند که دلش می خواهد دوست دیگرم عاشقش شود او که پهلوی من نشسته بود و اکنون در برگشتن باز پهلوی من بود،خاموش بود،همچنان خاموش بود و تنها کسی بود که نگفته بود و ندانسته بودند عاشق کیست و من اکنون عاشق او شده بودم و هیچ یک از ما بیش از سیزده سال نداشت0
الهه من هنگ کردم کی عاشق کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟یاد ۱۳ سالگی افتادم و یاد ۱۴ سالگیمون و یاد ۱۵...۱۶....۱۷....اخریش ۱۷ بود نه؟دلم برای همه سنین با تو بودنم تنگ شده یادته؟میدون محسنی؟ظهرای میرداماد....زمستون شوپی....بستنی گنده ی دامون الهه دلم تنگه
سلام کجایی چرا آپ نمی کنی ؟یا د ۱۳ سالگی خودم افتادم که تو فکر ۱۸ سالگیم بودم
سلام دختر کجایی تو ؟ چرا نمی یای ؟ نکنه همیشه رفتی؟ زود بیا خوب ! منتظر نوشته های قشنگتم